آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۵، ۱۴:۱۰ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم

ادامه این روزهای من

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۵ ب.ظ

خوشحال میشه برخلاف همه تازه عروس دادمادا که دوست دارن تو تولداشون دو نفرباشن به خانوادش گفتم بیان پیشمون و خاهرش اومد. از دیدن خواهرش خوشحال شد. براش ژله رولتی درست کرده بودم نمیدونم چرا رولتها را باز میکرد کامل بعد میخورد مثل کسی که بترسه سمی چیزی لاشون گذاشته باشم. راستش فکر میکردم صاف و ساده تر از این حرفاست ولی دارم ازش میترسم. اگه از ابروش پیش خانوادش نمیترسید حتما تا الان طلاقم داده بود فقط بخاطر ابروش منو نگه داشته والان کمتر از یکسال از زندگی مشترکمون میگذره. تازگیها هم که هرکاری من میکنم بد شده اگه کار خوب بکنم بده واگه بد باشه خیلی خیلی بد جلو چشمش پیاد. بهم میگه بلد نیستم ارایش کنم مادرش خیلی از من بهتره قبلا خیلی اسم زن داداش مو میاورد تازگیا مادرشو همش به رخم میکشه خواهرش از غذام تعریف کرد و ژله هامو خیلی دوست داشت وگفت تا حالا ندیده ولی اون فقط بی منتیش کرد وانگار یه چیز بدمزه میخوره برخورد کرد. شبها هم که تا نصف شب بیرونه یعنی سرکاره واصلا براش مهم نیست من تو خونه تنهام میگه باید با این شرایط کنار بیام. چند روز پیش داشتم خونه را تمیز میکردم برخلاف این چند وقت اخیر که همش اذیتم میکرد که خونه تکونی کنم بهم گفت بیا استراحت کن و کلی اصرارکرد خیلی تعجب کردم وقتی رفتم بغلش خوابیدم باهام سکس کرد وگفت عزیزم تبریک میگم بچه دار شدیم خیلی ناراحت شدم یه بار هم بهم گفت تو انگل زندگی من هستی من باید پول دربیارم و تو بری برای درس خوندن خودت خرجش کنی راستش خیلی تعجب کردم چون اینقدر هوای درس خودن مو داشت که یک لحظه به این چیزا فکر کنه. صبح که برای نماز بیدارش کردم فقط برای این بود یادش بیارم چقدر برای من فیلم بچه مومن بودن بازی کرد اما لجش دراومد و اومده عکسای دیشب تولدش را پاک کرده و خونه را بهم ریخته. تنها خوشیم اینه که تو این زندون و پیش این زندونبان خیلی نیستم وگرنه حتما زود از زندگی خسته میشدم و صاید مثل دخترایی که خیلی خوب و ساده به زندگی نگاه میکردن و از دست شوهراشون خووکشی کردن حتما عاقبتم همین میشد. 

راستش ایمان دارم اگه بخاطر حرف مردم نبود یا با مادر خودش یا خاهرش ازدواج میکرد چون تو ذهنش فقط اینا ادمن و بدیها و خیلی بدیهاشون هم خوبیه محضه. البته بگم همسرم برا اینکه عشق خودشو به مادرش نشون بده قبلا برادرزادشو گرفته و ازش طلاق گرفته. مطمئنم اگه اینطور نبود خانوادش نمیذاشتن ما زندگی کنیم.