آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۵، ۱۴:۱۰ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم

تو کوتاه بیا....

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ق.ظ

پادشاهی عالمی ربانی را گفت :" مرا پندی ده و موعظتی گو، که به آن رضای خلق و خالق هر دو حاصل کنم."عالم گفت: "در روز، داد گدایان بده تا خلق از تو راضی باشند و در شب، داد گدایی سرده تا خالق از تو راضی باشد."


تا همین چند وقت پیش وقتی بهم میگفتن رضایت خلق را باید خرید. البته بیشار در مواقع ناراحتی میگفتن فلانی مادرشوهرته اشکال نداره تو چیزی نگو، فلانی دوستته تو چیزی نگو فلانی همسایته تو چیزی نگوو... متوجه نمی شدم چرا باید کوتاه اومد کوتاه میومدو چون خوشم از دردسر نمیومد نه اینکه درک کرده باشم باید در برخوردهات با همه مردم حتی کسی که یه لحظه میاد و میره باید گذشت داشته باشی و آروم باشی. چه برسه به آدمایی که قراره همیشه باهات باشن اینطور آدمها حتی اگه بدی کردن باید درجا فراموش کرد نمیگم آدم زیرک نباشه و حواسش به رفتارای بقیه نباشه نه ولی میگم تا حد امکان مخصوصا اگه طرف بهت نزدیکه باید آروم و با سعه ی صدر برخورد کرد. این روزها که با یکی از بچه های اتاق کشمکش درست شده و خیلی دربارم دروغ گفته به مسئولین دانشگاه، هر کارمندی جلو چشمم میاد هر باغبونی هر دانشجویی هر استادی همش میگم کاش با این خیلی بهتر بودم اینجا بدردم میخورد. راستش فکر میکنم روز حساب وکتاب هم اینطور حالی داشته باشه هر چقدر خوب رفتار کرده باشه پیش خودش بگه کاش با این بهتر بودم. حالا فکرشو بکنید یکی از اطرافیان که زیادبراتون مهم نبوده مثلا شهید شده باشه و اونجا حق شفاعت داشته باشه چقدر دل آدم میسوزه وپیش خودش میگه کاش حداقل فلان روز سلام گرمتری باهاش داشتم کاش فلان روز اینطور میشد کاش این کارش میفتاد به من و کل کاظ دیگه.
سختیها وآزمایشات دنیا میگذره ولی کاش در اون دنیا نگیم اینو که من میشناختم چرا باهاش اینطور رفتار کردم کاش به من یه نگاهی بندازه.

نامه کردار و گفتار بشر                     خود بود روشنگر هر خیر وشر 
نامه ای با جان او آمیخته                   می شود بر گردنش آویخته
نامه یا نقش دقیق نفس او                  یا که از هر لحظه عمرش عکس او
نامه رد یا قبول بندگی                         یا سرافرازی و یا شرمندگی
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۵

همسرم و تهران

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ

الان در دانشکده ام در حال ترجمه یک متن تخصصی. خدا را شکر این روزها باهمسرم خیلی خوب شده ام وبیشتر از روزهای اول آشنایی دوستش دارم . بعد از دعواهای ایام عید کمی بیشتر حواسم به حرکات وحرفهایم هست آقای همسر هم سعی میکند بیشتر مواظب  باشد وکمتر وارد بحثهای بیهوده می شود. البته به قول آقامون فعلا که از هم دوریم و هر وقت من تهران هستم همه چیز خوب است. ولی من به اینده خوش بینم وفکر میکنم دیگر تا آخر عمر روزهایی مثل ایام عید نخواهیم داشت. شوهرجانم میخاد برای ایام نمایشگاه کتاب بیاد تهران باهم کلی بگردیم و باهم بریم نمایشگاه کتاب خلاصه دو روز آقامون فقط برای من میشن. کاش میشد تهران زندگی کنیم دور از خانوادشون وقتی دعوامون شد یه بار اینوبه آقامون گفتم ولی گفت اگه کاری برام سراغ داری تا بیام دیدم حق با ایشونه. راستی رفتم پیش دکتر میرغضنفری دکتر طب سنتی اسلامیه. یه نسخه بهم داد که شامل همه ابعاد زندگی میشه. از خورد وخوراک وتنقلات تا ورزش و توجه به زیبایی. خیلی خوشم اومده فعلا دارم اجرا میکنم تا ببینم بعدا چی میشه. من نمیدونم بشه ولی فعلا دوست دارم تهران زندگی کنم واگه موقعیتی پیش بیاد حتما آقامونو راضی میکنم بیاد اینجا.

فعلا توکل بخدا.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۱

حال ما2

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ق.ظ

راستش خسته شدم دو هفته نیست اینجام باوررم نمیشه احساس میکنم دو سال گذشته. همسرم راضی نیست از خودش راضی نیست به من فشار میاره. یه مهمون که میخاد بیاد اینقدر میگه ابروم نره که عصبانی میشم و بهش میگم حالا ابروت بره چی میشه بهم میگه تو بی ابرویی نمیبینه خودش خیلی مضطرب میشه به من فشار میاره و این منو خسته میکنه.

راستی همسرم عکسها راپاک نکرده بود ونماز هم میخونه.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۵

حال ما

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ق.ظ

منو همسرم خیلی داریم از هم زده میشیم. چند روز بعد از دعواهای فراوان با خودم گفتم بهتره راه خوبی و محبت را پیش بگیرم بنابراین بهش پیشنهاد دادم بریم خونه عمه ش که پارسال عروسیمو بهم ریخت ایشون هم خوشحال شد و فرداش رفتیم همون روز خیلی خوب بود. ولی روز بعدش دوباره روز از نو روزی ازنو. از صبح زود غر غر غر تا شب. وقای غر میزنه همش بخودم میگه صبر کن خانووم الان تموم میشه ثبر کن الان الان ولی اصلا تمومی نداره خسته م میکنه اعصابمو بهم میریزه، مضطربم میکنه و اعتماد بنقس مو میاره پایین ـ امروز بهم زل زده بود برگشتم بهش نگاه کردم وگفتم چیه انتظار داشتم بگه امروز چه خوشگل شدی هیچی نگفت ـ نیم ساعت بعد بهم گفت از همه چیزت خسته شدم واز همه چیزت بدم میاد از هندیدنت ارایش کردنت مرتب کردن خونه ت از قیافه ت. راستش خوب میدونم همسرم ازم زده شده واین فکر بعضی وقتا دیوونه م میکنه. الان رفتم دیدم اشغالا را نبرده دم در بزاره دیگه عصبانی شدم بهش زنگ زدم وگفتم حق نداره تجربیاتشو سرمن خالی کنه و فردا باید منو ببری پیش یه روانشناس حاذق. 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۴

ادامه این روزهای من

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۵ ب.ظ

خوشحال میشه برخلاف همه تازه عروس دادمادا که دوست دارن تو تولداشون دو نفرباشن به خانوادش گفتم بیان پیشمون و خاهرش اومد. از دیدن خواهرش خوشحال شد. براش ژله رولتی درست کرده بودم نمیدونم چرا رولتها را باز میکرد کامل بعد میخورد مثل کسی که بترسه سمی چیزی لاشون گذاشته باشم. راستش فکر میکردم صاف و ساده تر از این حرفاست ولی دارم ازش میترسم. اگه از ابروش پیش خانوادش نمیترسید حتما تا الان طلاقم داده بود فقط بخاطر ابروش منو نگه داشته والان کمتر از یکسال از زندگی مشترکمون میگذره. تازگیها هم که هرکاری من میکنم بد شده اگه کار خوب بکنم بده واگه بد باشه خیلی خیلی بد جلو چشمش پیاد. بهم میگه بلد نیستم ارایش کنم مادرش خیلی از من بهتره قبلا خیلی اسم زن داداش مو میاورد تازگیا مادرشو همش به رخم میکشه خواهرش از غذام تعریف کرد و ژله هامو خیلی دوست داشت وگفت تا حالا ندیده ولی اون فقط بی منتیش کرد وانگار یه چیز بدمزه میخوره برخورد کرد. شبها هم که تا نصف شب بیرونه یعنی سرکاره واصلا براش مهم نیست من تو خونه تنهام میگه باید با این شرایط کنار بیام. چند روز پیش داشتم خونه را تمیز میکردم برخلاف این چند وقت اخیر که همش اذیتم میکرد که خونه تکونی کنم بهم گفت بیا استراحت کن و کلی اصرارکرد خیلی تعجب کردم وقتی رفتم بغلش خوابیدم باهام سکس کرد وگفت عزیزم تبریک میگم بچه دار شدیم خیلی ناراحت شدم یه بار هم بهم گفت تو انگل زندگی من هستی من باید پول دربیارم و تو بری برای درس خوندن خودت خرجش کنی راستش خیلی تعجب کردم چون اینقدر هوای درس خودن مو داشت که یک لحظه به این چیزا فکر کنه. صبح که برای نماز بیدارش کردم فقط برای این بود یادش بیارم چقدر برای من فیلم بچه مومن بودن بازی کرد اما لجش دراومد و اومده عکسای دیشب تولدش را پاک کرده و خونه را بهم ریخته. تنها خوشیم اینه که تو این زندون و پیش این زندونبان خیلی نیستم وگرنه حتما زود از زندگی خسته میشدم و صاید مثل دخترایی که خیلی خوب و ساده به زندگی نگاه میکردن و از دست شوهراشون خووکشی کردن حتما عاقبتم همین میشد. 

راستش ایمان دارم اگه بخاطر حرف مردم نبود یا با مادر خودش یا خاهرش ازدواج میکرد چون تو ذهنش فقط اینا ادمن و بدیها و خیلی بدیهاشون هم خوبیه محضه. البته بگم همسرم برا اینکه عشق خودشو به مادرش نشون بده قبلا برادرزادشو گرفته و ازش طلاق گرفته. مطمئنم اگه اینطور نبود خانوادش نمیذاشتن ما زندگی کنیم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۵

این روزهای من

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ب.ظ

سلام سال نو مبارک 

این روزها چقدر سخت میگذرن. دیروز احساس کردم دیونه شدم واقعا دیونه. اصلا شروع خوبی نبود برای اولین سال تحویل و نوروز والبته اولین تولد همسرم که کنار هم بودیم وخاستیم ایام بی نظیری را رقم بزنیم. از دوماه پیش برنامه ریزی کردم برای سال تحویل برای تولد همسرم و خیلی بیقرار دیدن این ایام بودم. اما  این روزها نه تنها خوب سپری نمی شوند بلکه خیلی بدتر از روزهای عادی میگذرند. همسرم بخاطر خاموش شدن گوشیم موقع اومدنم و نداشتن شارژ پولی، شروع به غر زدن و بهانه گرفتن و سره سر گذاشتن من کرد و من هم چون فکر نمیکردم اینقدر خوب بلد باشه اذیتم کنه کم اوردم عصبی شدم واقعا عصبی. این روزها تازه میفهمم چرا دخترا در سال اول ازدواجشون امار خودکشی شون اینقدر بالا میره. راستش احساس میکنم همسرم فقط بخاطر منافعی که به خاطر من میتونست بدست بیاره منوخاسته واین فکر خیلی اذیتم میکنه. اون هر وقت از شب به خودش حق میده منو بیدار کنه ولی امروز صبح که من برای نماز صبح بیدارش کردم باام دعوا کرد و تا حد کتک زدنم هم پیش رفت. اوایل خیلی ادعای ایمانش و اهل نماز بودنش میومد الان خیلی وقته ندیدم حتی نماز بخونه اهل رفتن به زیارتگاهها هم نیست از رهبر هم خوشش نمیاد. خلاصه بعدی ایمانی که بخاطرش ازدواج کردم دروغ محض بوده. از لحاظ اخلاقی هم خودشو خیلی مهربون نشون دادواهل زندگی اماالان چند روز میگه دوتا زن صیغه ای داره والبته گوشیشو هم قایم میکنه. دیروز براش تولد گرفتم چون میدونستم فقط با دیدن خانواده خودش 

یا علی

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ

چند وقت پیش رفتم نمازخونه دانشکده دو تا خانم داشتن باهم حرف میزدن یگیشون گفت ما مثلت شیعه های امام علی هستیم ولی رفتارامون چی کدومش عین امام علیه؟ و دیگری ادلمه داد اره مسیحی ها بهتر از ما علی را مشناسن و.... اولش باخودم گفتم بازم از اون شعارس کهدر مقابل حرفای هم بدون هیچ فکر میگن. ولی بعدش ناخوداگاه رفتم فکر بخودم گفتم خانم دکتر چند تا قصه از زندگی امام علی بلدی؟و واقعا شمردم اندازه انگشتای یه دستم نشدن! تعجب کردم ودیدم چقدر راست میگن!

ما چرا با بازیگرا دوست میشیم چرا بهشون حس ترحم یا نزدیکی داریم یا ازشون تقلید میکنیم ویا هرکس دیگه ای؟ چون فکر میکنیم بهش نزدیکیم از زندگیش خبر داریم چندتیکه همه از زندگی شونو میدونیم البته بگذریم از بقیه ابعاد مثل تبلیغاتو ابراز وجود و....

وچرا از علی دوریم و فقط ی اسم ازش راضیمون کرده؟نمیدونم شاید بشه مثل همه چی یه حدی شو گردن سیست اموزشی انداخت بقیه ش چی اینکه ما از خوندن بدمون میاد وبرای اینکه به دور و وریامون بگیم اطلاع داریم بیشتر دوست داریم بگیم شنیدم تا اینکه بگیم خوندم!

خلاصه تصمیم گرفتم بعدازظهر هرروز واستانی از زندگی امام علی بخونم وخلاصه شو جایی بنویسم. 

 یا علی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۱

کمی به گذشته

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ق.ظ

امروز 30 بهمنه و الان ساعت نه ونیم صبح، من در اتاق استادم هستم. با اینکه جمعهاست مجبور شدم برای انجام کارهام بیام دانشکده. انگار فقط در این اتاق میتونم خوب درس بخونم! 

24 بهمن از سمینارم دفاع کردم و بد نبود برای اولین بار دکتر ازم تعریف کرد هرچند وقتی دید من از تعریفش خوشحال شدم نمره ای بهم داد که هر کی ببینه برای سمینار یه واحدی خنده ش میگیره تازه از سمیناری که قراره مقاله isi ازش دربیاد اینطور نمره ای داد!

بعد از سمینارم دکتر بلافاصله گفت که باید امتحان جامع بدم و الان درگیر پروژه یکی از استادی هستم که قراره باهاشون آزمون جامع بدم.

درطی این چند روز به همسرم و خاطراتمون خیلی  فکر کردم ومیکنم. خیلی یاد سفر شوشتر و اون آسیابهای آب و اون اردکها و غازیی که شبیه قو بود واز پل گنبدی شکل کوچکی بیرون میومد افتادم خیلی خوب بود همسرم منو تو خیابون بغل کرده بود و در گوشم از عشقش می گفت. بعد هم سفر به گتوند و سر خاک قیصرامین پور و بعد سد گتوند رفتیم. بعد هم سوسنگرد که همهعرب بودند وبعدها همسرم تعریف میکرد که بچه هاشون انگار اروپایی هستند نه عرب.

چقدر دلم هوای آبهای خلیج فارس را کرده و منظره بی نظیر جزرومد و دویدن تو ساحل و گرفتن حیوانات دریاییکه بخاطر مد جا مونده بودن از دریا. ما یه عروسی دریایی و چند تا حیون دیگه را نجات دادیم. خیلی خوببود یعنی عالی بود!

قابل قیاس نیست ولی چون دارم این د وسال بودن با همسرم را مرور کلی میکنم میگم، وای خدا سر مکه مون و مدینه. اصلا نمیدونم چی بگم دربارش فقط کاش دوباره نصیب مون شه و دوباره با روحی ارومتر بریم. خیلی خدا منو همسرم را دوست داشت که لیاقت این سفر را بهمون داد. 

هر لحظه ش زیبا بود از آب زمزم اوردن تا طواف کردن عمل سعی را خیلی دوست داشتم و حاج آقا حسنی با اون نعره زدن و یا علی گفتنش که احساس میکردیم الانه قلبش وایه و البته چند ماه بعد هم عمل قلب انجام داد! خدا حفظشون کنه.

وای حجرالاسود و همسر خوبم که بخاطر شلوغیاول خودش رفت وبعد من که اصلا فکر نمیکردم دستم به حجر الاسود برسه رابا خودش برد اومد در گوشم وگفت به حجرالاسود دست زدم گفتم قبول باشه گفت پاشو تو رو هم ببرم پاشدم با مکث و فکر نمیکردم بشه منو برد گوشه خونه خدا و چسبوند به دیوارش بعد از اون سنگ کنارش که شیب داره بالا رفتم جورابامو دراوردم ی دستم به خونه خدا ویه دستم دور گردن همسرم. به حجر الاسود رسیدم زیارت کردم دست جای دست پیامبرم گذاشتم وفقط برای همسر بی نظیرم دعا کردم چقدر من خوشبختم!!!

بگذریم بخام از خاطرات خوشم بنویسم کلی میشه و الان هم همکلاسیم اومده اینجا ونمیخام امروز هم بدون پیشرفت کار پروژه م پیش بره.

 ولی خدا را خیلی شاکرم بخاطر همه نعمتها وهمسر مهربانی که بهم بخشیده. من در همه دوسالی که با آقای شوهر بودم فقط خوشی میبنیم حتی اون لحظاتی که شوهر جان میگه خوب نیست وازشون یاد نکنم مثل جشن عروسیمون که بخاطر عصبانیتبیجای همسرم والبته دلخوری بیش از حد من از این عصبانیت بدموقع با ناراحتی همراه بود. ولی همین که باعث شد رسما منو آقای همسر کنار هم قرار بگیریم وهمه مردم مارا مال هم بدونن خودش زیبایی زیادیه. چقدر بهار را دوست دارم کلی جشن در این فصلباید بگیریم جشن تولد عشقم، جشن سالگرد نامزدیمون، سالگرد عقدمون، سالگرد ازدواجمون، سالگرد مکه رفتن. 

قبل از ازدواجم فصل پاییز را خیلی دوست داشتم ولی الان بهار فصل خاطرات خوش و آدمهای خوب زندگیم شده، خدایا شکرت.

همسرم

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ق.ظ

راستش تصمیم گرفتم امروز اخلاقای خوب و بد همسرم را بنویسم

اول خوباش:خیلی منو دوست داره!جدی میگم اصلا دوست داشتن شون عجیبه ، درست همه مردها زناشونو دوست دارم ولی همسرم بیشتر از یه همسر به من عشق میورزه واصلا تحمل اخمم راهم نداره بششدت با محبت هستن ،خیلی خیلی مهربونه وباهوش و کاردان، دارای قدرت مدیریت بالاییه، ادم سالمیه اهل هیچ چیز بدی نیست نه رفیق بازی نه سیگار نه هیچ چیز دیگه ای بجز اینترنت اونم مواقعی که من کنارشم سعی میکنه کمترش کنه خیلی خانواده دوسته و چون خانواده خودشو خیلی دوست داره به خانواده من هم خیلی احترام میزاره و منو که خانواده خودشم ستایش میکنه خیلی بااحساسه هواسش به تولدها سالگردها است و اگه پول دستش باسه همه ی اینها را عالی برگزار میکنه اهل کمک کردن تو کارای خونه س بجز مواقعی که خیلی خیلی خسته باشه سرش تو کار خودشه دنبال حاشیه نمیگرده و در موقعیتهای خاص اولین فکری که میکنه اینه بهترین رفتار چیه و رفتار بقیه رو رفتارش تاثیر نمیذاره اعتماد بنفس ش بالاست خیلی خوب یعنی عالی صحبت میکنه واز کلمات بجا و واقعا با مفهوم واقعی خودشون استفاده میکنه اینقدر اینکار را خوب انجام میده که من همیشه بهش میگم اکه استاد دانشگاه نشه در حق سیستم اموزشی ایران جفا کرده چون هیچ استادیم هم تا الان ندیدم اینقدر خوب و واضح صحبت میکنه مثالهای قشنگی هم همیشه داره که با وجود بداهه بودن خیلی زیباو بجاهستن حساسیتهای ادما را زود متوجه میشه و ازشون دوری میکنه اهل حساب کتابه از لحاظ اقتصادی واز لحاظ اخلاقی، حلال بودن زندگی براش مهمه خیلی، دیگه بخام ادامه بدم تمومی نداره همسرم عالیه. اهل نماز و روزه هم هستن

امااخلاق بد همسرم کمی عصبانی شدنه وقتی عصبانی میشن خیلی به خودش فشار میاره ادم نمیدونه چکار کنه که اروم شه همسرم خیلی اقا وخوبه کاش عصبانی نمیشد. وقتی عصبانی میشهمن خیلی غصه میخورم و گریه میکنم خیلی. خانواده من مخصوصا مادرم خیلی همسرمو دوست دارن خیلی خیلی. اون که گفتم مادرم میگه بخاطر دیدن عصبانیت همسرم در روز عروسیمون بود و چون ما خانوادگی بخاطر شرایط پدرم روی این موضوع حساسیم باعث میشه موقعی که ناراحتیم غصه زیادی براش بخوریم . مادرم هم هر وقت ناراحت میشه اینو میگه اون ابجی پرستارم هم قبل عقدمون این حرف را زد موقعی که من میخاستم تصمیم بگیرم بخاطر شرایط خاص همسرم! 

راستی من نمیدونم همسرم دور از پدر مادرش میتونه زندگی سالمی داشته باشه یانه!اینم باید بذارم زمان سپری شه و ما مستقل تر شیم تا متوجه شم!

بگذریم

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ب.ظ

خدا رحمتش کنه امروز هم پنج شنبه است اقام جانباز اعصاب و روان بود خیلی رفتارای خاصی داشت ونمیفهمیدی کی عصبانیه کی ناراحت. یه روز به خودم اومدم دیدم دارم از دستش فرار میکنم خسته شده بودم که درکش نمیکردم که نمیفهمیدم باید براش چکار کنم راستش شوهرم هماوایل کمی شبیه آقام به چشم میومد ولی میگفتم اینکه جاتباز نیست اینکه جوونه و... چند روز پیش خیلی گریه کردم چون چنان عصبی شده بود که کف حموم به زمین خورد خیلی غصه خوردم یاد آقام افتادم و بعد اینکه همسرم آروم شد بهش گفتم تو این دنیا هیچی به اندازه سلامتیش برام مهم نیست حاضرم با ماهی 100تومن پول زندگی کنم ولی تو ناراحت نباشی و از این حرفا میدونستم برا خودم دارم میگم چون این اخلاقشه ولی گفتم شاید بیشترین دلیلم برای این حرفا عذاب وجدان سکوتی بود که در مقابل پدرم اختیار کرده بودم گذشت تا امروز امروز باهم بحث مون شد بعد از بحث اومد و منو بغل کرد و بوسیدم راستش از منت کشیهاش هم بدم میاد چون دقیقا عین آقامه با سادگی و فروتنی تموم به دست و پام می افته از سر تا پامو میبوسه ولی خندیدم وبخشیدم دو دقیقه از بوسیدنو شوخی و خنده نگذشته بود که همسرم حرفی زد منم که سرم پایین بود و فکر کردم داره شوخی میکنه لبخند زدم یه دفعه با پا به پاهام کوبید همینجوری که تشسته بودم به چهره ش زل زدم اصلا انتظار نداشتم چهره ش سرخ شده بود از عصبانیت فقط نگاش کردم و گریه کردم بعد هم پاشدم و لقمه ای که داشتم میگرفتم را گرفتم ودرست مثل زماتی که اقام بدون دلیل و یهویی عصیانی می شد به روی خودم نیاوردم و شروع بخوردن کردم میخوردم واشک میریختم وحرفای مادرم که بعد مراسم عروسیمون می گفت تو هم مثل من سیاه بخت شدی از جلو چشمام رد میشد نمیتونستم و نمیتونم جلو اشکامو بگیرم وگرنه اجازه نمیدادم بیان تا شاید زودتر سکته کنم واز شر این دنیای عجیب راحت میشدم. هیچوقت یادم نمیره قبل از ازدواج خواهرم که پرستاره گفت به همسرم جواب منفی بدم چون بشدت افسرده است ولی نپذیرفتم خلاصه غم وقتی میاد همه بدیها را باخودش زنده میکنه. بگذریم و ببینیم اخرش چی میشه!