آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۵، ۱۴:۱۰ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

تهران1

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ق.ظ

حدود ده روز پیش همسرم از اهواز به تهران اومد فقط برای اینکه چندروزی راباهم خوش باشیم و البته برای خاتمه دادن به مشکلاتی که در خوابگاه برای من پیش اومده بود. خیلی خوش گذشت از همون لحظه اول تا اخرین لحظه، که من بخاطر ناتوان دیدن خودم برای خداحافظی باهاشون به اهواز برگشتم. چه حسی داشتم وقتی همسرم گفت سه روز تموم شد وباید برگرده قلبم تند تند میزد وباورم نمیشد میتونم بدون ایشون تهران زندگی کنم فورا بفکر برگشت به اهواز افتادم. با همسرم رفتیم و اجازمو از اساتید گرفتن😜 (بقول استاد راهنمای دومم که گفتن چون پارتی اوردی میزارم بری:)))بعد هم چون بلیط هواپیمای خودشون تموم شده بود همون ساعت ولی بلیط یه هوایپمای دیگه را خریدیم. هر دو باهم رفتیم فرودگاه مهراباد ولی ایشون ترمینال2بود ومن4. از هم خداحافظی کردیم ومن که اشتباه اومده بودم سراسیمه (ولی بامترو) رفتم بسمت ترمینال4 و عشقم وسایلمو باخودش برد. بعد از پیاده شدن از هواپیما بطرف هواپیما کناری که اقامون را رسونده بود دویدم که نگهبانای فرودگاه نذاشتن برم اونجا چند دقیقه صبر کردم وقتی اقا مثل خودم از در عقب پیاده شدن بطرفشون دویدم هرچی نگهبانا داد وبیداد کردن به رو خودم نیاوردم. زندگیم به اخرین نگهبان که غر میزدگفت تا من نیام نمیره بعد دست منو گرفت و فشار داد.باهم خندیدیم وسفر خوشمون رو در اهواز ادامه دادیم. بعدا معلوم شد هردومون اولین نفری بودیم که سوار هواپیماهامون شدیم وهردومون اخرین صندلی هواپیماها جامون بوده:)

خاطرات چندروز تهرانمو و بعداهواز را در پستای بعدی مینویسم .


قرارها...

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ب.ظ
عهد با زلف تو بستم خدا می داند             سر مویی نشکستم خدا می داند


اوایل زندگیمون با همسرم قرار گذاشتیم با القاب قشنگ همدیگه رو صدا بزنیم. ایشون به من بانو، ملکه، عسل وکلی اسم قشنگ دیگه میگفتن و من به ایشون آقا ،سرور،سایه و کلی لقب قشنگ دیگه میدادم. خیلی خوب بود در طول دو سال گذشته خیلی قرارای قشنگ دیگه باهم گذاشتیم مثلا ازشون قول گرفتم هروقت مهمونی رفتیم بیان و پیش من بشینن و با هم در یه ظرف غذا بخوریم. میگم خیلی قرارای زیبا گذاشتیم که الان حضور ذهن ندارم. آها یکیش بریم کل خوزستان بعد لرستان بعد استانای اطراف را بگردیم.
امروز با خودم و خدای خودم وامام زمان عهدبستم با همسرم وهمه آدمها مهربانتر برخورد کنم و از اینکه محبت قلبیمو نشون بدم خجالت نکشم یافکر نکنم مورد سوئ استفاده قرار می گیره. فکر کنم اینم قشنگترین قراریه که تا حالا بستم. خدا کنه موفق شم و همسرم خوشحال یه عمر طولانی در کنارم زندگی کنه.

تو کوتاه بیا....

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ق.ظ

پادشاهی عالمی ربانی را گفت :" مرا پندی ده و موعظتی گو، که به آن رضای خلق و خالق هر دو حاصل کنم."عالم گفت: "در روز، داد گدایان بده تا خلق از تو راضی باشند و در شب، داد گدایی سرده تا خالق از تو راضی باشد."


تا همین چند وقت پیش وقتی بهم میگفتن رضایت خلق را باید خرید. البته بیشار در مواقع ناراحتی میگفتن فلانی مادرشوهرته اشکال نداره تو چیزی نگو، فلانی دوستته تو چیزی نگو فلانی همسایته تو چیزی نگوو... متوجه نمی شدم چرا باید کوتاه اومد کوتاه میومدو چون خوشم از دردسر نمیومد نه اینکه درک کرده باشم باید در برخوردهات با همه مردم حتی کسی که یه لحظه میاد و میره باید گذشت داشته باشی و آروم باشی. چه برسه به آدمایی که قراره همیشه باهات باشن اینطور آدمها حتی اگه بدی کردن باید درجا فراموش کرد نمیگم آدم زیرک نباشه و حواسش به رفتارای بقیه نباشه نه ولی میگم تا حد امکان مخصوصا اگه طرف بهت نزدیکه باید آروم و با سعه ی صدر برخورد کرد. این روزها که با یکی از بچه های اتاق کشمکش درست شده و خیلی دربارم دروغ گفته به مسئولین دانشگاه، هر کارمندی جلو چشمم میاد هر باغبونی هر دانشجویی هر استادی همش میگم کاش با این خیلی بهتر بودم اینجا بدردم میخورد. راستش فکر میکنم روز حساب وکتاب هم اینطور حالی داشته باشه هر چقدر خوب رفتار کرده باشه پیش خودش بگه کاش با این بهتر بودم. حالا فکرشو بکنید یکی از اطرافیان که زیادبراتون مهم نبوده مثلا شهید شده باشه و اونجا حق شفاعت داشته باشه چقدر دل آدم میسوزه وپیش خودش میگه کاش حداقل فلان روز سلام گرمتری باهاش داشتم کاش فلان روز اینطور میشد کاش این کارش میفتاد به من و کل کاظ دیگه.
سختیها وآزمایشات دنیا میگذره ولی کاش در اون دنیا نگیم اینو که من میشناختم چرا باهاش اینطور رفتار کردم کاش به من یه نگاهی بندازه.

نامه کردار و گفتار بشر                     خود بود روشنگر هر خیر وشر 
نامه ای با جان او آمیخته                   می شود بر گردنش آویخته
نامه یا نقش دقیق نفس او                  یا که از هر لحظه عمرش عکس او
نامه رد یا قبول بندگی                         یا سرافرازی و یا شرمندگی
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۵

همسرم و تهران

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ

الان در دانشکده ام در حال ترجمه یک متن تخصصی. خدا را شکر این روزها باهمسرم خیلی خوب شده ام وبیشتر از روزهای اول آشنایی دوستش دارم . بعد از دعواهای ایام عید کمی بیشتر حواسم به حرکات وحرفهایم هست آقای همسر هم سعی میکند بیشتر مواظب  باشد وکمتر وارد بحثهای بیهوده می شود. البته به قول آقامون فعلا که از هم دوریم و هر وقت من تهران هستم همه چیز خوب است. ولی من به اینده خوش بینم وفکر میکنم دیگر تا آخر عمر روزهایی مثل ایام عید نخواهیم داشت. شوهرجانم میخاد برای ایام نمایشگاه کتاب بیاد تهران باهم کلی بگردیم و باهم بریم نمایشگاه کتاب خلاصه دو روز آقامون فقط برای من میشن. کاش میشد تهران زندگی کنیم دور از خانوادشون وقتی دعوامون شد یه بار اینوبه آقامون گفتم ولی گفت اگه کاری برام سراغ داری تا بیام دیدم حق با ایشونه. راستی رفتم پیش دکتر میرغضنفری دکتر طب سنتی اسلامیه. یه نسخه بهم داد که شامل همه ابعاد زندگی میشه. از خورد وخوراک وتنقلات تا ورزش و توجه به زیبایی. خیلی خوشم اومده فعلا دارم اجرا میکنم تا ببینم بعدا چی میشه. من نمیدونم بشه ولی فعلا دوست دارم تهران زندگی کنم واگه موقعیتی پیش بیاد حتما آقامونو راضی میکنم بیاد اینجا.

فعلا توکل بخدا.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۱