آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۵، ۱۴:۱۰ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد ودل-غیبت-خانواده شوهر جون» ثبت شده است

درد ودل

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ

میخام کمی درد و دل کنم! 

والبته کمی غیبت!!!

من و جناب آقای همسر از دو شهر و استانیم و الان در شهر جناب آقای شوهر زندگی میکنیم و البته طبقه ی بالای خانواده ی همسرجان.

خانوادش خدا را شکر کاری به کار ما ندارد و در کل سه ماه تابستون که اینجا بودم یکبار هم طبقه بالا نیومدن البته کلا سیستم زندگی شون اینجوریه با هیچکس ارتباط ندارن و تا  جایی دعوت نشن، نمیرن. 

البته هر دعوتی را هم نمی پذیرن!

و اما امروز...

امروز ظهر وقتی از خواب بیدار شدم دیدم آقای همسر جان نیستن، چون لباس بیرون نپوشیده بودن متوجه شدم رفتن خونه بابا.

منم پا شدم به کارای خونه  و کمی هم به خودم رسیدم تا موقع سرکار رفتن شد به خونشون زنگ زدم که مادرش گفت الان میاد منم لباس پوشیدم و رفتم پایین، چند بار در زدم ولی کسی در را باز نکرد اومدم تو حیاط که همسر جان  اومد وگفت چرا داخل نمیای چیزی نگفتم و به دمپایی های من که به زور پاش کرده بود گیر دادم. بنده خدا با حالت ناراحتی نگاه کرد وچیزی نگفت بعد رفت بالا ولباساشو پوشیدو اومد.

 وقتی سوار ماشین شدیم بهش گفتم که کسی بهم نگفته بیام داخل وگرنه من اومده بودم که بیام  خونشون و البته چرا همه دمپایی های ما پایین ند مگه همین چند وقت پیش بابات در طی جلسه ای به ما نگفت که  دمپایی مگه چقد قیمت داره که میایید دمپاییهای ما را می برید؟ حالا چرا دمپایی های مارا میبرن.

راستش تصمیم گرفتم فردا ظهر برم و دمپایی هامو از مادرش بگیرم دمپاییهای منو برده ودمپایی رو فرشی خودش کرده.


بیچاره جناب آقای شوهر مثل همیشه سعی در تموم کردن مسئله داشت وسکوت کرد.


با آرزوی خوشبختی:))



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۳