فقط تو تو تو
- ۳ نظر
- ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۳
این روزا اینقدر دانشکده میمونم تا خسته شم بعد بیام خوابگاه. البته بیشتر بخاطر اینه که فهمیدم حتی اگه کسی هم اتاق نباشه بازده م به اندازه اونجا نیست. با راهنمای قبلیم چند بار برخورد داشتم اولش ایشون سلام میکردن ولی بعدش من سلام کردم واحترام میزاشتم، خدا را شکر کارام هم خوب دارن پیش میرن. همسر جان به شوخی میگه الان راهنمای قبلیت میگه شانس من بود، تا وقتی من راهنماش بودم سالی یه بار دانشگاه نمیومد حالا دانشگاه را ول نمیکنه.
چند روز پیش با بچه های اتاق رفتیم برج میلاد. همه شون خیلی آرایش کردن و به خودشون رسیدن ولی من با چادر رفتم ومثل همیشه، تیپ خاصی نزده بودم. البته اونجا هم زیاد باهم نبودیم از هم جدا شدیم و آخرش دوباره با هم اومدیم. شبش همه نشسته بودن دور میز برای شام منم برای بهتر شدن رابطه بعد از نماز بدون اینکه تعارفم کنن رفتم روی میز نشستم و دو قاشق کشیدم و زود هم پا شدم کسی هم تعارفم نکرد. نازک(اسم مستعار یکی از هم اتاقیام) گفت چرا جنابخان را عاشورا و ماه صفر پخش نمیکنن مگه رقص داره منم گفتم آره رقص داره و خندیدم ی دفعه عصبانی شد و گفت که چیه باید مردم شاد شن مردم خسته شدن منم بهش گفتم چرا موضع میگیری گفتی رقص داره گفتم اهنگش شاده. امشب هرسه تاشون رقصیدن منم خودمو زدم به درس خوندن!!!!!!!
زهرا همش میگه گناهه نرقصید و... همش تیکه های مذهبی میندازه. من هیچ حرفی نمیزنم وبه روی خودم نمیارم چون مستقیم به خودم نمیگه. به قول معروف به در میگه دیوار بشنوه.
تا الان نماز نخوندم نمیدونستم اونا میرقصن درسته من نماز بخونم یا نه الان هم دارن ژله میخورن و فیلم رقص میبینن. من هم برم ی نماز با کلی تاخیر بخونم!!!!
اینم بگم گنده (اسم مستعار اون یکی هم اتاقیم چون خیلی چاقه!)فرزند آخونده ولی خودش زیاد مذهبی نیست یعنی هر جا که به نفعش باشه به هر رنگی که مناسب اون جمع باشه درمیاد.
تصمیم گرفتم دیگه روزها همش دانشکده باشم و تا اونجا که ممکنه حداقل برای مدتی اتاق کم بیام، فقط برای خابیدن.
12 آبان 94 را چقدر دوست دارم! دکترما برای اولین بار ازم تعریف کرد. قیافه ش اصلا یادم نمیره گفت خیلی خوب جمعش کردی و وقتی من خوشحال شدم یه نگاهی بهم انداخت و لبخندی پر از شیطنت زد و ادامه داد، البته برای اولین بار.
چقدر دلم برای دکتر تنگ شده. سه روز پیش رفت خوزستان. من توی سایت راسخون خوندم دکتر مال ارومیه س ولی همسرم گفت بچه ی خوزستانه. دو روز پیش همکلاسیم رفت از طرف من از یکی از اساتید پرسید و ایشون گفتن که دکترما خوزستانین. مثل همیشه حرف همسرجان درست بود.
دلم برای همسر جان یه ذره شده با برهم کنش هایی که بین منو هم اتاقیام بوجود اومده دل تنگیم هم بیشتر شده این روزها کلید اتاق دکتر را از حراست میگیرم وبیشتر ساعات مفیدم را اونجا هستم و البته مثل بچه های ابتدایی از اینکه میتونم روی صندلی دکتر بشینم خیلی خوشحالم و ذوق میکنم. کاش کارم پیش بره که حداقل حالا که دارم وقت میذارم دکتر خوشحال شه.
روزگارمون با بچه های اتاقمونو در پست بعدی شرح میدم
راستی دیشب فهمیدم سایتهای bookzz.org, paperdl, gen.lib.rus.ec
در ادامه پست قبلی باید بگم تمیز بودن خیلی خوبه و راحت ترین راه و بهترین راه برای تمیز جلوه کردن اتو کشیده بودن لباسها و کفشهای تمیز و واکس زده است. جناب آقای همسر فست فود دارن و چون بشدت آدم تمیزی هستن با اینکه فست فودشون مغازه ای با دکوراسیون جدید نیست یعنی بخاطر مسائل مالی نمیتونن شیکش کنن ولی خیلی تمیزه، همیشه میگه مواظب باش دستات را بشوری بعد دست به مواد خوراکی بزنی و اگه کوچکترین شکی به سالم بودن مواد بکنن حتی اگه هیچ استفاده نکرده باشن وتاریخ روش تازه بودنشو نشون بده اونو میندازه. راستش بعضی وقتا فکر میکنم مردم ک نمیفمن چقدر جناب شوهر جون رعایت میکنه و ظاهر مغازه براشون مهم تره پس چرا اینقدر رعایتت میکنن. از شما چه پنهون چند باری هم اینو به خودش گفتم مخصوصا وقتی کالباس خیلی گرون خرید و میگفتم مردم که متوجه تفاوت کالباس شما بابقیه و این همه تمیزیت نمیشن. ایشون هم فقط میگفت نمیخام دین کسی بیاد گردنم و اینکه کسی مریضی چیزی بخاطر سهل انگاری من بگیره. خلاصه امشب منم باهاشون رفتم مغازه، خانواده ای اومدن و بعد از خوردن غذا بهمون گفتن فست فود شما تکه واقعا غذاهاتون خوبو و همه چیز تمیزه خیلی، فقط کاش دکوراسیون مغازه را جدید کنید آقای همسر جون هم گفتن برنامه شو دارن. وای من چقدر خوشحال شدم انگار بعضیا میدونن پشت سالن پذیرایی چی میگذره و راستش تصمیم گرفتم منم در خونه و خابگا خیلی تمیزتر و بانظم تر شم.
ادامه تصمیمات در پست بعدی
با آرزوی خوشبختی😄
تا چند روز دیگه میرم وباز هم دلتنگی.
میخام چیزایی که تابستون امسال یاد گرفتم بنویسم تا سال آینده دوباره از اول شروع نکنم. اول اینکه نباید با جناب شوهر خان جر و بحث کرد مخصوصا درباره خانوادش چون بی نتیجه و در آخر با ناراحتی و خراب شدن یه روز همراه خواهد شد. دوم اینکه آبگوشت وقورمه سبزی خوب و آش رشته شوهر جون خان را خیلی خوشحال میکنه. برای پخت آبگوشت باید یه روز قبل نخود و لوبیا در آب گذاشت و تا صبح چندباری آبش را عوض کنم. جناب شوهر خان لوبیاپلوهامو هم خیلی دوست داره باید به لوبیا پلو شوید اضافه کنم عالی میشه برای از بین بردن بوی مرغ هم دارچین با زردچوبه وآبلیمو ونمک عالیه. ی روز در هفته باید اتاقها را جارو بکشم و روز بعدش حیاط و حموم وآشپزخونه را بشورم.
بقیه شو در پست بعدی میارم.
چقدر من چیز یاد گرفتم. چه تابستونی بود. فقط کاش بیشتر خوش میگذروندم و بیشتر میخندیدم وآدمای اطرافم بجز جناب آقای همسر کسی برام مهم نبود.
با آرزوی خوشبختی😄