آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آینه

می نویسم که از روشنای وجودم به دریای نگاهت برسم

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۵، ۱۴:۱۰ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۵، ۲۳:۵۹ - ....مسعود ....
    متشکرم

بگذریم

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ب.ظ

خدا رحمتش کنه امروز هم پنج شنبه است اقام جانباز اعصاب و روان بود خیلی رفتارای خاصی داشت ونمیفهمیدی کی عصبانیه کی ناراحت. یه روز به خودم اومدم دیدم دارم از دستش فرار میکنم خسته شده بودم که درکش نمیکردم که نمیفهمیدم باید براش چکار کنم راستش شوهرم هماوایل کمی شبیه آقام به چشم میومد ولی میگفتم اینکه جاتباز نیست اینکه جوونه و... چند روز پیش خیلی گریه کردم چون چنان عصبی شده بود که کف حموم به زمین خورد خیلی غصه خوردم یاد آقام افتادم و بعد اینکه همسرم آروم شد بهش گفتم تو این دنیا هیچی به اندازه سلامتیش برام مهم نیست حاضرم با ماهی 100تومن پول زندگی کنم ولی تو ناراحت نباشی و از این حرفا میدونستم برا خودم دارم میگم چون این اخلاقشه ولی گفتم شاید بیشترین دلیلم برای این حرفا عذاب وجدان سکوتی بود که در مقابل پدرم اختیار کرده بودم گذشت تا امروز امروز باهم بحث مون شد بعد از بحث اومد و منو بغل کرد و بوسیدم راستش از منت کشیهاش هم بدم میاد چون دقیقا عین آقامه با سادگی و فروتنی تموم به دست و پام می افته از سر تا پامو میبوسه ولی خندیدم وبخشیدم دو دقیقه از بوسیدنو شوخی و خنده نگذشته بود که همسرم حرفی زد منم که سرم پایین بود و فکر کردم داره شوخی میکنه لبخند زدم یه دفعه با پا به پاهام کوبید همینجوری که تشسته بودم به چهره ش زل زدم اصلا انتظار نداشتم چهره ش سرخ شده بود از عصبانیت فقط نگاش کردم و گریه کردم بعد هم پاشدم و لقمه ای که داشتم میگرفتم را گرفتم ودرست مثل زماتی که اقام بدون دلیل و یهویی عصیانی می شد به روی خودم نیاوردم و شروع بخوردن کردم میخوردم واشک میریختم وحرفای مادرم که بعد مراسم عروسیمون می گفت تو هم مثل من سیاه بخت شدی از جلو چشمام رد میشد نمیتونستم و نمیتونم جلو اشکامو بگیرم وگرنه اجازه نمیدادم بیان تا شاید زودتر سکته کنم واز شر این دنیای عجیب راحت میشدم. هیچوقت یادم نمیره قبل از ازدواج خواهرم که پرستاره گفت به همسرم جواب منفی بدم چون بشدت افسرده است ولی نپذیرفتم خلاصه غم وقتی میاد همه بدیها را باخودش زنده میکنه. بگذریم و ببینیم اخرش چی میشه!

نظرات (۱)

  • یک پرستار و یک مادر
  • پرستارها میفهمند کی افسرده است؟
    توی عروسی مادرت فهمید تو سیاه بخت شدی؟